ای برای با تو بودن باید از بودن گذشتن...

ساخت وبلاگ

بهش گفتم: روزی که مردم، نمیخوام منو دفن کنین! با اینکه میدونم این وصیت خواسته عجیبیه و امکانش ضعیفه ولی واقعا با تمام وجودم میخوام بعد از مرگم، جسدمو بسوزونین!

میگه این خیلی وحشتناکه!؟ نمیشه!

میگم وحشتناک تر از خوابیدن توی یه جای تاریک و سیاه و کوچیکه؟! تو که میدونی چقدر از بچگی از بودن'>بودن توی همچین جاهایی میترسیدم. وحشتناک تر از تصور متلاشی شدن بدن بعد از چند روز؟! وحشتناک تر از همنشین مار و عقرب و کرم و عنکبوت شدنه؟! اصلا بدتر از همه، وحشتناک تر از تصور زنده شدن توی همچین جاییه؟!

همینطور که زل زده به گلای فرش میگه خدا اون روزو نیا....

میگم تهش چی؟ ینی قرار نیس بمیرم؟! اگه نمیرم که همه چی بی معنی تر میشه! میدونی؟! حس میکنم هیچ چیزی مث خاکستر سبک نیست... هر ذره بدنتو باد با خودش میبره به گوشه... بدون اینکه امید برگشتنی باشه، بدون اینکه قبری باشه که بشینن بالای سرت و گریه کنن، بدون اینکه ترس برگشتنی باشه... میدونی من از مرگ نمیترسم! تنها چیزی که منو میترسونه اینه که رفتنم رنج کسی باشه!... میترسم بعد مرگ هم آرومم نذاره...

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5kafshd0000zakf بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 0:54