نفسم گرفت ازین شهر ...

ساخت وبلاگ
از 3/5 بیدارم

کابوس دیدم

در زدن در خونه قبلیمون

بعد یهو در باز شد دویدم توی پله ها ببینم کیه... یه مرد عرب و چاق بود با یک زن عرب که روبند داشت و خیلی لاغر و قد بلند بود و فقط چشماشو میدیدم. چشمای عجیبی داشت. ترسناک بود. داشتن از وسط پله ها عمودی میومدن بالا. چقدر ترسناک بودن. صورت مرده رو نمیدیدم سرش پایین بود ولی زنه سرشو بالا گرفته بودو تو چشاام زل زده بود... 

اومدم دنبال بابا بهش بگم چیشده زبونم بند اومده بود. فقط اومدم توی خونه و درو بستم. اما داشتن میومدن تو..

.

خواب یکی دیگه ام بود

حالم هیچ خوب نیس

از همون موقع دارم یکریز سرفه میکنم

دردم داشتم... لعنتی

توی سفرم نمیتونم آرامش داشته باشم...

از پنجره اینجا دیگه دریا دیده نمیشه خیلی دور شدیم وگرنه تنها میرفتم لب ساحل که صدای سرفه هام اذیت نکنه بقیه رو...

چقدر خستم

خدایا کمکم کن!

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5kafshd0000zakf بازدید : 135 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت: 11:23