عمر دوباره ی منه ...

ساخت وبلاگ

ساعت چهار صبحه و صدای توکا جان خونه باغ همسایه روح آدمو نوازش می کنه.

راستی دیشب خواب آقاجونو دیدم ازون خوابایی که هرچقدر فکر میکنی یه قسمت مهمشو به خاطر نمیاری فقط میدونی کیا بودن یا کجا بودین همین!

مادرجونم بود. یادمه فقط لبخند میزد. باهم رفتیم یه جایی که غریب بود برام. از حرفا چیزی یادم نیست. انکار هیچ کلمه و جمله ای نبود؛ فقط مفهوم جابجا میشد.

دیروز ۴/۴ بود. تاریخ خاص ... اما دل و دماغ چیزی نبود! دلم سفر میخواد.

خیلی خستم. خیلی... برم بخوابم!

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5kafshd0000zakf بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 16:17