دیروز ر.ف اومد اینجا. و من طبق عادت لال میشم از همه حرفایی که مث موریانه توی سرمه. شعر ایمان سر زبونم هی میچرخه: دستم اما واسه رفتن زیر سنگه این شبا... یاد نون.عین میفتم و روزی که گفت دارم میرم ایمانو ببینم توام باهامون بیا. یاد خبر رفتنش! اینکه تا سالها فکر میکردم تصادف بوده اما... و باز یاد نون.عین میفتم که روزای سختم کنارم بود و باز یاد تمام کارهایی که...
و تاریکی چه نعمت عجیبی ست اما چقدر کلید در قفل در بچرخانم و قدم بگذارم به خانه های تاریک؟!
من غلام خانه های روشنم!!!
....
ما را در سایت . دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5kafshd0000zakf بازدید : 16 تاريخ : شنبه 5 خرداد 1403 ساعت: 16:41