به ما که خسته ایم بگو خونه باهار کدوم وره؟!

ساخت وبلاگ

دیروز ر.ف آمده بود اینجا. چمیدانم لابد آمده بود به رسم ادب احوالی بپرسد. اما مگر احوال آدمها را توی نبض یا نفس هایشان می نویسند؟! شاید هم مینویسند. عین میگفت: نمیتوانی دروغ بگویی، وقتی میخواهی دروغ بگویی یا چیزی را پنهان گنی چشمانت یک جوری می شود. پرسیدم چجوری؟! -نمیدانم، یک حالت عجیبی... دروغگوی خوبی نیستی... یا همین چند هفته پیش سرم درد میکرد و چشمهایم را بسته بودم، پرسیده بود:خوبی؟! گفتم:خوبم. گفت باز که دروغ میگویی...! گفتم: لابد بازم چشمام دارن دروغ میگن! گفت نه... وقتی درد داری لب هات یک حالتی میشوند... خندیدم و گفتم چه حالتی؟! گفت فشرده! انگار چیزی را پشتشان حبس کرده ای...! راستش از همین هم میترسیدم، از همان روز که باران میآمد و برای مادرجان بارون بارووونه میخواندیم و او می خندید، مامان غذا میپخت و کنارش چای گذاشته بود و کنار پنجره خوش میخندیدیم. مادرجان گفت: این دخترت چرا عروس نمیشود؟! مامان گفت: نمیدانم والا! هی بهانه درسش را میآورد، به وقتش عروس میشود مادرجان... گفتم آخرش آدم عروس بشود که چه؟! من که هیچ وقت آرزوی پیراهن سفید نداشتم! مگر خودت نگفتی خیلی جوان بودی و تورا با همین چیزها گول زدند؟! مامان لبش را گزید و با اشاره چشمش حرفم را برید که مثلا جلوی مادرجان این چیزها را نگو، بد است! مادرجان گفت: اول لباس عروس است، آدم عروس می شود که تنها نماند! که همیشه کسی باشد... سالها بعد اما، همان روزهای آخر که مادرجان فراموشی گرفته بود حتی آقاجانم را هم نمیشناخت. میگفت این مرد غریبه در خانه ام چه میخواهد؟! میترسید تنها به خانه برود، شبها به خانه ما می آمد و در اتاق من میخوابید... اما آقاجانم اورا خووب یادش بود، گاهی آلبوم قدیمی را میآورد و میگفت خانم بیا این را ببین! اینجا را یادت هست؟! این علی است، این محسن است، اینجا کجاست؟! یادت میآید؟! همه این ها را گفتم که بگویم همیشه میترسیدم، نه از پیری و تنهایی! از اینکه کسی بیاید که تورا بیشتر از خودت بشناسد! معنی چشم ها و حالت لب هایت را. میترسیدم کسی مرا بهتر از خودم یاد بگیرد و من حتی دیگر خودم را هم بلد نباشم. من از هر آمدنی که رفتنی نباشد می ترسیدم، و هر رفتن را تا حد پرستش ستودنی می دیدم! من به اعجاز فاصله ها ایمان داشتم و حقیقت همین است که آدمهارا هر چه بیشتر میشناسم فاصله ام از آنها ملموس تر میشود...

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5kafshd0000zakf بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 17 خرداد 1403 ساعت: 13:54